شنیدید میگن لاف در غربت و گ*ز در بازار مسگرها؟ حالا تازه باید ببینید!
ایرانیای مقیم خارج از ایران، همه از دم وقتی ایران بودن قاضی و وکیل بودن، مدیر عامل و رئیس بودن، استاد و پرفسور بودن، دکتر و مهندس بودن. پولدار بودن، زمین دار و ملاک بودن، سفیر و وزیر و دبیر بودن، کاتب و ناشر و سردبیر بودن، نقاش و خطاط و موزیسین و هنرمند بودن!
اصن شهرستانی تو غربت نداریم، همه از دم بچّه ناف تهران اونم شمالش بودن. همه چی تو ایران داشتن، فقط چون زور تو کتشون نمیرفته و نمیتونستند کروات بزنن و حجاب اجباری سر کنن، به کوه و بیابون زدن با الاغ پرنده اومدن اینجا، الآنم پشیمونن فقط واسه قرمهسبزی میخوان برگردن ولی غرورشون اجازه نمیده.
زبانشون از دم در حد نِیْتیو خوب بوده، فقط از وقتی اومدن تمرکزشونو بخاطر غم غربت از دست دادن و زبونشون بند اومده! همه از بچّگی مامانشون «مامی» بوده باباشون «دَدی»، مامانجوناشونو «خانم بزرگ» صدا میکردن! اسماشون تو شناسنامه «ماری» و «کامی» بوده.
صبحونه خاویار و قهوه میخوردن. همه از دم اندازه موهای سرت دوست و رفیق و آشناهای کُلُفت کُلفت و سلبریتی داشتن.
پدربزرگشون خان و کدخدای اون منطقه بوده و با دربار تو یه پیت میشا*یدن! هر سال از دربار دعوتنامهی جشنهای ۲۵۰۰ ساله با مضای شخص شاه میومده.
یکی از یکی چی بودند حالا چی شدندتر! یکی از یکی کجا بودند حالا به کجا رسیدندتر. شما نمیدونید که، اصن آدم روش نمیشه یه جا خودشو معرفی کنه.
پ.ن: اگه زشتن هم فقط بخاطر اینه که به نچرال بیوتی معتقدن!
درباره این سایت