تو کیبرد فارسی جای حرف «م» به حرف «ک» خیلی نزدیکه. دستش سوخته بود، میخواستم بگم «بمیرم!» جابجا تایپ کردم همه چی تموم شد! کلّی منّت کشی کردم برگرده، و بهش توضیح دادم قضیه چیه و قول دادم دیگه از کیبرد انگلیسی استفاده کنم.
ولی تو کیبرد انگلیسی هم متاسفانه جای حرف «j» به حرف «k» خیلی نزدیکه! گفت دلم واست تنگ شده! میخواستم بگم «Ey Joon» جابجا تایپ کردم! ایندفه رفت پشت سرشم بلاکم کرد! رفتم در خونشون واسش توضیح دادم، منّت کشی کردم گفتم داستان چیه، واسه اینکه از دلش در بیارم گفتم بریم کافیشاپ!
کافیشاپش دوبلکس بود، طبقهی بالاش دنجتر بود. اومدم بگم بریم بالا دنجه، زبونم پیچید گفتم بریم بالا ج**ه! از اون روز تا الآن دارم ادای یه کر و لالِ بیسوادو در میارم، شاید یکی دوستم داشت!
میگند لحظهی سال تحویل هرکاری بکنی تا آخر اون سال همون کارو میکنی.
اگه من اولین کسی که همچین کرسیشعری رو تلاوت کرده پیدا کنم، سال تحویل هر سال هر چی فحش جدید تو سال قبل یاد گرفتمو حواله روحش میکنم که نصف لذّت سال تحویلهای دوران طفولیّت من با استرس این گذشت که چیکار کنم که اگه تا آخر سال همون کارو کردم اون سال به فنا نره و همچنان سال خوبی به شمار بیاد!…
یادمه یه سال داشتم ویدئو گیم بازی میکردم، از ترس اینکه تا آخر سال بازی نکنم، به زور از سر بازی کَندم رفتم تو هال خونه که حداقل هیچ کار خاصّی نکنم! الآن که فکرشو میکنم میبینم حتّی اگه همچین کرسی شعری واقعی بود، بازم ویدئو گیم بازی کردن از هیچکار خاصّی نکردم بهتره.
یه بار دیگه هم یادمه سال تحویل بد موقع بود، من خواب بودم! دقیقاً به همون دلایل قبلی، از خواب ناز بیدار شدم و رفتم تو هال که باز صرفاً هیچ کار خاصّی نکنم! از اون سال تحویل تا همین امروز علاوه بر احساس خِنگی، حس میکنم یه چیز دراز تو پاچَم رفته و اون خواب دیگه هیچوقت تکرار نمیشه! اون خواب مث یه لکِهی سیاه تو خاطرات سال تحویلم مونده، پاکم نمیشه!
کاش حداقل یه همچین داستانی حقیقت داشت که من لحظهی سال تحویل به امید پولدار شدن، هی شصتمو با زبون تُف میمالیدم و یه بسته اسکناس دُرُشت میشُردم! البته اگه شانس منه که اون سال بجای پولدار شدن، کارمند بانکی، صندوق دار رستورانی، چیزی میشدم! اونم نه که پول بدن بشمارم! میگفتن بشین پاین میز زبونتو درار، ما شصتمونو با زبونت خیس کنیم پول بشماریم! والو.
شین لین انقدر خودتو گنده کردی، که حسودات رفتن نشستم فیلماتو اسلو موشن کردن و راز کلکتو فهمیدن و ر**ن تو حرفت! البته میدونم تا خَر در جهان است ، مفلس در نمی ماند، ولی منو از دست دادی! شین لین، چقدر حاضری بدی برگردی به همون دورانی که نصف الآن محبوب بودی ولی منو به عنوان طرفدار داشتی؟ از الآن دیگه دور منو یه خط قرمز گوجهای بکش. من دیگه خامت نمیشم. تو و ورقاتو به خدا میسپارم!
آدم باید با انصاف باشه، بابت تموم تفریحی که واسه من فراهم کردی ازت ممنونم، تا باشه خریت در جهت شادی و دل خوش! میدونم تو سعی خودتو کردی و از خیلیا هم بالاتر بودی! حتّی بُعد مادیشم بخوای حساب کنی یه ریال از من پول نگرفتی! دمتم گرم! همین که تونستی اینهمه آدمو مجذوب هنرت کنی کارِت درسته! ادامه بده.
شمام برید گوگلش کنید کاراشو ببینید، من بعد از خدا شین لیم رو دست شما میسپرم! خداحافظ شین لیم!
پ.ن: ویدئو از هیچی نمیذارم که عامل این حسی که الآن من دارم واسه شما نباشم! خودتون خواستید سرچ کنید!
امروز واسه اولین بار گوشت خوک خوردم و به نظرم با اختلاف بسیار خوشمزهتر از هر نوع گوشتی بود که تا حالا تو زندگیم خورده بودم. همش مث اون قسمتی از گوشت ماهیچه که بدونی چربیه و وقتی چنگال توش میزنی رشته رشته میشه بود. یه ته طعم کالباس ژامبون هم داشت که مجبورت میکنه لقمتو بیشتر بجوی که طعمشو بیشتر حس کنی. من تو غذا، به خصوص غذای گوشتی خیلی پیکی و بد دلم، ولی گوشت خوک هیچ حس بدی بهم نداد!
تا الآن دو نوع گوشت جدید خوردم که به شدّت دوست داشتم، یکیش همین گوشت خوکه، اون یکیشم گوشت یه نوع ماهی که سوئدیها بهش میگن «لَکس»! تو فارسی سرچ کردم معادلش میشه «آزادماهی اطلس» یا «سالمون اتلانتیک» (سَمِن تلفظ درستشه، ولی ایرانیا همونجوری که نوشته میشه میخوننش دیگه). اون گوشت سَمِن هم به نظرم عالیه! منی که از غذای دریایی متنفرم، عاشق گوشت سمن شدم. یه چیزی مث فیلهی مرغ با تکسچر ماهی و طعم چیکناستریپس.
خلاصه بعد از یه دورهی طولانی گیاهخواری، دارم با زوایای جدیدی از گوشتخواری آشنا میشم، که مدیون تنوع غذایی اینجام.
پ.ن: ۱. غذاهای دریایی گوتنبرگ تو دنیا معروفه، میدونم سمن تو ایرانم هست، ولی طعمی که این ماهی اینجا داره خیلی متفاوت از طعم همه ماهیهاییه که ایران خورده بودم.
۲. یه گوسفند خودشو جر بده یه بچّه میاره، یه خوک خیلی شیک بین ۶ تا ۸ تا بچّه میاره که در نهایت خیلی بیشتر از گوسفند گوشت تولید میکنه! با اینکه با کل پروسهی گوشتخواری و دامداری و رفتاری که با حیوونا میشه مخالفم، ولی منطقم بهم میگه که مصرف گوشت خوک میتونه خیلی از گوشت گوسفند از خیلی از نظرات به صرفهتر باشه!
شنیدید میگن لاف در غربت و گ*ز در بازار مسگرها؟ حالا تازه باید ببینید!
ایرانیای مقیم خارج از ایران، همه از دم وقتی ایران بودن قاضی و وکیل بودن، مدیر عامل و رئیس بودن، استاد و پرفسور بودن، دکتر و مهندس بودن. پولدار بودن، زمین دار و ملاک بودن، سفیر و وزیر و دبیر بودن، کاتب و ناشر و سردبیر بودن، نقاش و خطاط و موزیسین و هنرمند بودن!
اصن شهرستانی تو غربت نداریم، همه از دم بچّه ناف تهران اونم شمالش بودن. همه چی تو ایران داشتن، فقط چون زور تو کتشون نمیرفته و نمیتونستند کروات بزنن و حجاب اجباری سر کنن، به کوه و بیابون زدن با الاغ پرنده اومدن اینجا، الآنم پشیمونن فقط واسه قرمهسبزی میخوان برگردن ولی غرورشون اجازه نمیده.
زبانشون از دم در حد نِیْتیو خوب بوده، فقط از وقتی اومدن تمرکزشونو بخاطر غم غربت از دست دادن و زبونشون بند اومده! همه از بچّگی مامانشون «مامی» بوده باباشون «دَدی»، مامانجوناشونو «خانم بزرگ» صدا میکردن! اسماشون تو شناسنامه «ماری» و «کامی» بوده.
صبحونه خاویار و قهوه میخوردن. همه از دم اندازه موهای سرت دوست و رفیق و آشناهای کُلُفت کُلفت و سلبریتی داشتن.
پدربزرگشون خان و کدخدای اون منطقه بوده و با دربار تو یه پیت میشا*یدن! هر سال از دربار دعوتنامهی جشنهای ۲۵۰۰ ساله با مضای شخص شاه میومده.
یکی از یکی چی بودند حالا چی شدندتر! یکی از یکی کجا بودند حالا به کجا رسیدندتر. شما نمیدونید که، اصن آدم روش نمیشه یه جا خودشو معرفی کنه.
پ.ن: اگه زشتن هم فقط بخاطر اینه که به نچرال بیوتی معتقدن!
شما حق دارید بدون دلیل از یه چیزی خوشتون بیاد یا یه چیزی رو دوست داشته باشید! هیچکس نمیتونه ازتون بپرسه چرا فلان چیز یا فلان کسو دوس داری؟ اصلاً دوس داشتن دلیل نمیخواد. شما خودت چه رنگی رو دوس داری؟ بنفش؟ اگه کسی ازت بپرسه چرا، چه جوابی واسش داری؟ خیلی راحت میتونی بگی چرا نداره دیگه، دوس دارم! یا مثلاً تو چه غذایی رو دوس داری؟ چرا؟ خُب دوس داری دیگه. یعنی چی چرا؟ حتّی راجع به یه چیزی حس خاصی نداشتن یا ممتنع بودن هم چرا نداره! چرا طرفدار پرسپولیس نیسی؟ خب نیستم دیگه، چرا داره؟ یا چرا هیچ حس و نظری نسبت به فلان خواننده نداری؟ ندارم دیگه.
ولی شما هیچوقت نمیتونی بدون دلیل از یه چیزی خوشت نیاد! اگه گفتی از فلان شخص یا فلان چیز خوشم نمیاد، باید واسش دلیل قانع کننده بیاری، وگرنه شما یه آدم عقدهای بی منطق بیشتر نیسی.
وقتی از دهنت درومد که از مثلاً فلان خواننده خوشم نمیاد، باید دلیل بیاری واسش! از چیش به چه دلیلی خوشت نمیاد؟ اگه دلیلی نداری، میتونی بگی من طرفدارش نیستم. یا میتونی بگی حس خاصی بهش ندارم، ولی حق نداری بگی ازش بدم میاد!
زمانی میتونی بگی یه چیزیو دوس نداری که به اندازهی کافی واسه شناختش وقت گذاشته باشی. چرا سبک راک دوس نداری؟ چی ازش میدونی؟ چند تا آهنگ راک گوش دادی که به این نتیجه رسیدی؟ تاحالا متن آهنگو فهمیدی؟ یا تا حالا راجع به این سبک تحقیق خاصی کردی؟
وقتی میگی من فیلمای علمی-تخیلی دوس ندارم، باید بگی چرا! کدوم فیلمو دیدی که دوس نداشتی؟ چرا دوس نداشتی؟ تعریف علمی-تخیلی رو میدونی یا فقط اسمشو شنیدی؟ چند تا فیلم علمی تخیلی میتونی اسم ببری؟
وقتی میگی از فلان بازیگر یا فلان خواننده بدم میاد، باید بگی چرا ازش بدت میاد؟ چند بار باهاش حرف زدی مگه؟ چی ازش میدونی یا چه بدیای ازش دیدی که ازش بدت میاد؟ اگه دوستش نداری میتونی بگی من طرفدارش نیستم، چرا میگی ازش بدم میاد؟ دلیل منطقیت چیه؟ چرا باید راجع به همه یه نظری بدی؟ چرا نمیگی نظر خاصّی ندارم، یا با کاراش زیاد آشنا نیستم، یا زندگیشو دنبال نمیکنم؟
خیلی وقتا دوست نداشتن یه چیزی یا شخصی، از نا آگاهی میاد. یا از یه معرف بد! میگی راک دوس نداری چون فلان شخصی که فلان مدل مو و بیسان لباسو پوشیده بود، راک دوست داشت! یا میگی فلان بازیگر یا خواننده رو دوست ندارم، صرفاً فقط بخاطر اینکه از قیافه یا زندگی شخصیش خوشت نمیاد. میگی فلان سازو دوس ندارم و اصلاً نمیدونی صداش چیه!
چرا ساز چلو رو دوس نداری؟ چرا از رقص تانگو بدت میاد؟ چرا از اوپرا متنفری؟
خیلی وقتا از بس تکرار کردیم خوشم نمیاد و دنبالش نرفتیم که دیگه میترسیم خوشمون بیاد! میترسیم اطرافیان فکر کنن بلقمی مزاجیم، یا گور بابای دیگران، خودمون از خودمون خجالت میکشیم چیزی که یه عمر الکی گفتیم دوست نداریمو یهویی دوس داشته باشیم! زشته.
خیلی وقتا هم چون دوس داریم توی یه گروهی باقی بمونیم، قبول نمیکنیم ممکنه یه چیزیو دوس داشته باشیم. من سالها عضو گروه کسایی بودم که از سیستم عامل اندروید خوشم نمیومده، حالا چه طور میتونم ازین گروه کنده بشم؟ جواب اون گروه که سالها طرفدای آیاواس بودن رو چی بدم؟ اینهمه سال پا فشاری کردم این از اون بهتره، حالا چی میشه؟
ازین به بعد اگه کسی گفت از چیزی خوشم میاد، به ادامه دادنش تشویقش کنید، اگه گفت نسبت به فلان چیز حس خاصی ندارم، به تحقیق دربارش تشویقش کنید، و اگه گفت از فلان چیز بدم میاد، ازش دلیل بخواید و اگه دلیلی نداشت باز به تحقیق دربارش تشویقش کنید. این فرهنگ پوسیدهی پر از نفرت از همه کس و همه چیز باید از بین بره، و تا زمانی که کسی بخاطر تنفرش به زیر سوال نره این اتفاق نخواهد افتاد. ذات انسان دوس داشتنه، و برعکسش جایی تو ذهن یه آدم سالم نداره! اگه از چیزی یا کسی بدتون میاد و واسش دلیل منطقی ندارید، به روانشناس مراجعه کنید قبل از اینکه مرضتون رو به بقیه منتقل کنید.
قورباغه رو رو تخت طلام بشونی باز میپره تو مرداب! جریان لیاقت بعضیهاست… آقا شاید قورباغه نخواد رو تخت طلا بشینه!
اصن چرا قورباغه رو از محیط زیست طبیعیش خارج میکنید؟ بذارید قورباغه هر جا راحته بشینه! بعدم تو اگه تخت طلا داشتی خب خودت میشستی روش! منم به زور رو تخت طلا که هیچی، رو تخت الماس بشونی میرم جایی که دلم خوشه! تخت طلا عنه؟ اگه بجای این ک*شعرا چهار کلمه زیست خونده بودی میفهمیدی که قورباغه جاش تو برکست، نه رو تخت طلا! مشکل تویی که اون بدبختو از محیطی که بهش تعلق داره درآوردی نشوندیش رو تخت طلا!از قورباغهها فاصله بگیرید لطفاً، بذارید زندگیشونو بکنن. تخت طلا مال شما کینگ و کوئینهای محترم.
همیشه کسایی که ایران نبودند، از دید من پشت یه صفحهی نمایش تو یه دستگاهی زندگی میکردند! یا مثل قدیمترا پشت صفحهی لپتاپ، یا مثل الآن، پشت صفحهی موبایل و تبلت. همیشه من تو دنیای واقعی بودم و اونا پشت یه اسکرین! الآن که جامون عوض شده، یا بهتر بگم، جام عوض شده، بازم دقیقاً همین حسو دارم. هنوز حس میکنم دنیای واقعی همونجاست و ایندفه من رفتم پشت یه اسکرین. الآن من توی تموم اون دستگاهام! پشت اسکرینشون.
درباره این سایت